امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 23 روز سن داره

امیرعلی نفس مامان

امیرعلی خونه عمه جون

1393/6/27 11:47
نویسنده : مامان امیرعلی
313 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزترینم سلام . ببخش که بازم دیر اومدم تا وبلاگتو به روز کنم. آخه هزار ماشاالله انقدر شیطون و شلوغ شدی که دیگه وقت نمیکنم. امیرعلی نازم هفته پیش من و بابایی مرخصی گرفتیم و رفتیم تهران . تا هم بابایی کاراشو انجام بده و هم بریم خونه فامیلامون. عزیزم توی راه خیلی بیقراری کردی و همش گریه و زاری میکردی و میگفتی (دردر) (دردر) آخه قربونت برم نمیدونستی که باید کمی رانندگی کنیم تا برسیم به (دردر) فکر میکردی تا تو میگی (دردر) ما تو (دردر) ظاهر میشیم. الهی که من فدای چشات بشم . عزیزم وقتی رسیدیم خونه عمه جون دیگه شب شده بود و شما لالا کرده بودی . صبح که از خواب بیدار شدی همه چی برات تازگی داشت و خوشحال بودی که اومدی خونه عمه جون و زهرا جون.خلاصه خیلی بهت خوش گذشت . راستی عزیزم عمه جون یه همسایه داشت که اسم نی نی شون هانیه بود پارسالم که رفته بودیم خونه عمه جون تو با اون بازی میکردی بازم امسال همش میگفتی (هانی)(هانی) یعنی (هانیه) و با زهرا جون و هانیه بازی میکردی . البته به زهرا جونم میگفتی ( آبا) یعنی (آبجی). زهرا جونم  یه موتور شارژی داشت و که از روز اول تا وقت اومدنمون همش با اون بازی کردی. الانم چند تا عکس ازت میذارم تا ببینی.

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)