امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 23 روز سن داره

امیرعلی نفس مامان

امیر علی در پیرانشهر

سلام پسر گل مامانی. عزیزم تعطیلات عید فطر رو  من و شما و بابایی رفتیم خونه دوست بابا در پیرانشهر .  پسر عزیزم  این اولین  بار بود که میرفتی پیرانشهر . دوست بابا دو تا پسر گل به اسمای علی و مهدی  داره که تو به هردوشون (دادا) میگفتی و خیلی دوستشون داشتی البته اونا هم تو رو خیلی دوست داشتن و همش مواظبت بودن  تا جایی که من میتونستم  یکمی با خاله ( مامان علی و مهدی) بشینم و صحبت کنم. عزیزم  تو این سفر خونه مادر بزرگ داداها  توی شهر محمدیار رفتیم , خونه عموی داداها  که شهر نقده بود هم رفتیم . آخر سرهم که خونه خود داداها تو شهر پیرانشهر رفتیم. خلاصه هم به تو هم به ما خیلی خوش گذشت . توی بازار هم پ...
12 مرداد 1393

نی نی مامان

عزیز دلم ماشاالله دیگه بزرگ شدی و برا خودت مردی شدی. طلای مامان الان دیگه صدای بعضی از حیوونا رو تقلید میکنی و میگی. مثلاً وقتی میگیم امیرعلی بع بعی چی میگه؟ میگی بع بع - هاپو چی میگه؟ هاپ هاپ - آغا گاوه چی میگه؟ مو مو - جوجو چی میگه؟ جیک جیک . آفرین عزیزم  دیدی چقدر بزرگ شدی عزیزم. یه ارگم  داری که روش عکس این حیوونا روشه هر کدوم رو که میپرسیم نشون میدی. نی نی مامان نمیدونی سر سفره افطار چیکارا میکنی انقدر  شلوغی میکنی که نگو و نپرس همه سفره رو میریزی به هم .  فدات بشم عزیزم  پارسال ماه رمضون  من و بابا میگفتیم که امیر علی جونمون سال بعد یعنی امسال میخوات  سر سفره افطار بشینه و سفره رو به هم بریزه الان دار...
22 تير 1393

شیرین ترینم امیرعلی

عزیزم الان حدوداً 17 ماهته و 13 تا دندون عین مروارید داری که وقتی میخندی یا حرف میزنی عین مروارید توی صدف  میدرخشن. عزیزم  انقدر قشنگ و ناز حرف میزنی که نگو یه صدای مثل ماه هم داری که دیگه نگو و نپرس ماشاالله دیگه پسرم داره کم کم مرد میشه . بیشتر حرفها رو همون لحظه که از ما میشنوی همون لحظه تکرار میکنی خیلی شیرینی عزیزم. از دیروز هم داری دو تا کلمه رو با هم میگی مثلاً ( من، دردر ) ( من ،آببه ) ( مامان ، من) از اسم ها هم اسم بابایی (علی ) اسم نوه عمو ( آریا) اسم خاله جون ( لیلا) و اسم دختر عمو ( محیا) رو خیلی خوب صدا میزنی. به میلاد هم که پسر عموته میگی (دادا) البته اینم بگم که قبل از هر چیزی اسم (ممه) رو یاد گرف...
20 خرداد 1393

امیرعلی وقتی که باباش مسافرت بود

عزیزم بابایی رفته بود مسافرت تو هم بهونه بابا رو میگرفتی . من و حاجی مامان هرچقدر باهات بازی کردیم نتونستیم  راضیت کنیم . روز قبلش هم زمین خورده بودی و لبت زخم شده بود . خدا اون روز رو ببره و هرگز نیاره مامان اون دنیا رفت و اومد فدات بشم عزیزم من خیلی دوستت دارم. انشاالله که همیشه سالم و سرحال باشی گلم. عزیزم  ازت چند تا عکس میگیرم که سرحال بشی  و دیگه بهونه نگیری آخه عکس گرفتنو خیلی دوست داری . ...
18 خرداد 1393