امیرعلی در ماکو
طلا پسر مامان چند وقت پیش برای خرید رفته بودیم بازار مرزی ماکو . سوار یه قو شده بودی و پیاده نمیشدی . نمیدونم فکر کنم خسته شده بودی و داشتی روی اون استراحت میکردی چند تا بچه هم اومدن که سوار شن ولی تو نذاشتی و گریه کردی. میگفتی این مال منه انقدر روش نشستی و بازی کردی و تاب خوردی تا خودت خسته شدی و گفتی مامان بگو نی نی های دیگه بیان سوار شن. قربونت برم خوشگل من.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی